ادبی

تابوتِ ماتم است غم بیکران منبر پیکر شکسته ی بی آشیان منبغضی که سالهای درازی نشسته است در امتداد هر نفس نیمه جان من هر روز تا به آخر شب دست میکشد روی تمام حنجره ی بی زبان من دردی مدام بر تن من زخم میزنددردی که مانده برتن روح وروان منابلیس این حقیقت باورنکردنیاینجا نشسته تاکه بگیرد توان منهی روزوشب به قامت من ضربه میزندتا بشکند تمامی تنگ امان منهر رهگذر به ظاهرمن خیره می‌شودتا حس کند تمامی درد عیان منبی‌حوصله به بغض خودم تکیه میدهماین هم غروب بی رمق داستان من#نگین_شهباز + نوشته شده در  یکشنبه نهم شهریور ۱۳۹۹ساعت 13:51&nbsp توسط فاطمه شهباز بروجنی  |  ادبی...ادامه مطلب

کنارت میشه عاشق شد تمامِ روزِ هر هفته

 که عاشق بودن و موندن برای مردِ سرسخته

من از تنهایی قلبم به شعری ساده رو کردم

امیدم هم به آیندس، بگن انگار خوشبخته

#نگین_شهباز

ادبی...

ناخوشم مثل تمام مردم این سرزمین
مثل تقویمی که سال بی مثالش خوب نیست
مثل دنیایی که از غم زاده دنیای مرا
خسته ام اززندگی این قصه حالش خوب نیست
ناخوشم تنهایی ام را با که قسمت میکنم
جز خدایی که جهان قیل و قالش خوب نیست
آسمان هی بغض را در خود تداعی میکند
مثل آن بیچاره که اقبال لالش خوب نیست
#نگین_شهباز

ادبی...

گفته بودی که چشم های مرا
دوست داری ولی چه بی رنگ است
خط بکش دور چشمهای مرا...
تا بفهمی چرا دلت تنگ است
                                             *
آرزو میکنی که عشق مرا
با خودت تا ابد نگهداری
و به این فکر میکنی که چرا؟
مگر از عاشقی چه کم داری
                                             *
خاطرات مرا مرور بکن
شعرهای مرا دوباره بخوان
سرزنش کن خود خودت را بعد...
تا ابد پیش من همیشه بمان
#نگین_شهباز

ادبی...

کجاست محرم رازی دراین زمان افسوس

بماند و بنشیند کنار آوارم

بماند و بنشیند و بعد با لبخند

بغل کند و رهایم کند ز افکارم

#نگین_شهباز

ادبی...

طعنه ها بار دلم کردی و رفتی بازهم 
من تمام نیش هایت را به جانم میخرم
درتمام شهر رسوای زمان شد نام من 
من همین رسوایی ام را تا کجاها میبرم
گفته ای دیوانه ام، دیوانه میخوانی مرا
باشد این دیوانگی هم می‌شود جز باورم
تکیه گاهم نیستی، اما دلم درگیر توست
 دوستت حتی ندارم هایتان را از برم
با تمام خاطراتت روز و شب سرمیکنم
روزها چون آینه، شب بالشی زیر سرم
دوستت دارم.نمی‌دانم چرا؟اما فقط
بی تومیدانم که میماندفقط خاکسترم
#نگین_شهباز

ادبی...

بغض دارم ولی نمی‌دانم
گریه ام را شروع؟ یا نکنم
مملکت را به خاک و خون زده اند 
تا به فردا طلوع؟ یا نکنم؟
****
توکه سردار این زمین بودی
بعد تو کشورم به یغما رفت
از همین لحظه می‌شود فهمید
که چه بر روز دین و دنیا رفت
#نگین_شهباز 13 دی 98

ادبی...

خدایا می‌شود قلبم کمی آرام‌تر باشد

وبغض خسته از این زندگانی رامتر باشد

خدایا می‌شود جان مرا هم زودتر از این

بگیری تا نسوزانده دلم را خامتر باشد

خدایامی‌شود؟این امتحان سخت رابس کن

که سال و سال‌های نحث ما ابهام تر باشد

#نگین_شهباز

https://t.me/joinchat/AAAAAFE-DJNV1GOyLq2bEQ

ادبی...

یه حسی گمشده اما داره پیدا میشه کم کم

تو را میبینه عاشق تر میشه رسوا میشه کم کم

یه حسی مثل عاشق بودن و عا‌شق شدن اما

از اینجاتا خدا این فاصله امحا میشه کم کم

#نگین_شهباز

https://t.me/joinchat/AAAAAFE-DJNV1GOyLq2bEQ

ادبی...

بایدکه گریه کرد به این حال 

حالی که داعما به عذاب است

ماداغ دیده های جهانیم

ایران بگو که اینهمه خواب است 

نگین شهباز 

ادبی...